باز باران ؛ با ترانه ؛

محسن اختياري

وجعلنا من الماء كل شي حي ؛


بغض آسمان تركيد ؛ كمي ديرتر ؛ ولي چه زيبا و چه لطيف ؛

همه مي ناليدند از دود و آلودگي و ويروس و امراض و درمانگاههاي پر و مطبهاي پر مشتري ؛ از بيماريهاي تنفسي كهنسالان تا گوارشي خردسالان و سرماخوردگي خردسالان و كهنسالان و. . . . . . . . . . ؛

ونا اميدي و ياس در جامعه و هزار جور علت ديگر ؛

اما ؛ مگر دشوار است براي او ؛ همو كه بادها را فرستاد ؛ تا ابرها را جابجا كنند ؛ و ابرها را فرستاد ؛ تا ببارند ؛ و پاك و پاكيزه كنند ؛ و حيات ببخشند ؛

به طرفه العيني همه آلودگيها را مي زدايد ؛ ويروسها و بيماريها فراري مي شوند ؛ و اميد . . . . . ؛

شايد امتحاني باشد ؛ كه اي انسان ؛ به خود غره مشو ؛ كه اگر آسمانها را فاتحي ؛ اما در مهيا ساختن اولين نيازهاي حياتت ؛ بي اراده من ؛ عاجزي ؛

واين خود باران است ؛ واژه نيست ؛ كه واژه بايد خود باران باشد ؛ طراوت ؛ شادابي ؛ حيات ؛ زندگي ؛ صداي شرشر ناودانها ؛ چه دلتنگش شده بوديم ؛ و باسهراب :

چترها را بايد بست

زير باران بايد رفت

فكر را؛ خاطره را ؛ زير باران بايد برد

با همه مردم شهر ؛ زير باران بايد رفت

دوست را زير باران بايد ديد

عشق را زير باران بايد جست

زير باران بايد بازي كرد

زير باران بايد چيز نوشت؛ حرف زد ؛نيلوفركاشت .....

و ؛ بار ديگر ؛ سرسبزي را خواهيم ديد ؛ شميم گلهاي بهاري را ؛ و ترنم ورغكان شاخساران مرغزار را ؛ و نواي جويباران كوهساران را ؛

وهمه بخوانيم ؛ و بخواهيم از او ؛ كه مستمر باشد ؛ اين رحمت ؛ اين بركت ؛ تاتجربه كنيم؛ بهاران را ؛



  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا